• رفتهبودم حیاط پشتی، لباسها را از روی بند جمع کنم. یک لباس زیر زنانه نزدیک گونی کهنهی مرد افتادهبود روی کاشی و لک شدهبود. به زن نشان دادم. نشناخت. گفتم مال من هم نیست. بعد هردو سعی کردیم یکدیگر را مجاب کنیم که مال توست. که بیفایدهبود. زن لباس زیر را از من گرفت و انداخت سطل آشغال و رویش یکخروار پوست میوه ریخت. عصر رفتم تا لباسهای تازهشسته را پهن کنم. برگشتنا، کنار سبد، چشمم افتاد به یک گیرهی فلزی. گیرههای ما همه از جنس چوب
درباره این سایت